زندگی...

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشیار است !

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه!

کودکان احساس! جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.



***

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه .

دورها آوایی است، که مرا می خواند...
 

نظرات 1 + ارسال نظر
someone چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

این شعر من را به یاد کودکی هام انداخت .....
آه .......
چه زود گذشت ....
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد