-
باران
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 11:40
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 23:40
مرا به یاد خواهی آورد آنچنانکه باران غبار کهنه ای را از سنگ قبری بزداید تا نام فراموش گشته ای بدرخشد از پس سالها : مرا به یاد خواهی آورد ...
-
برای خداحافظی...
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 14:53
می نویسم برای آخرین بار. آمدم برای خداحافظی. می دانی که بیش از این نمی توانم . " او" برایم بسیارعزیز است و" تو" معبود منی ... دوست داشتم بیش از این ساکن سرزمین آواهای مشرقی تو باشم اما چه زود بانگ رحلت بر آمد. آمدنمان به اختیار خود نیست و رفتنمان هم ... آدمی را با "سکونت" سنخیتی نیست. هر آمدنی ناگزیر روزی رفتنی دارد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 13:25
و عشق، صدای فاصله هاست. صدای فاصله هایی که غرق ابهام اند ....
-
من چه میدانستم ...
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 16:37
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز چار فصلش همه آراستگی ست من چه میدانستم هیبت باد زمستان هست من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ میزند از سردی دی من چه میدانستم دل هرکس دل نیست قلب ها صیقلی از آهن و سنگ قلب ها بی خبر از عاطفه اند سخن از مهر من و جور تو نیست سخن از متلاشی شدن دوستی است وعبث بودن پندار...
-
انتظار
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 20:25
راز شکفتن گلها، دستهای سبز بارانی است که از سخاوت خورشید، بر دشت شقایقهای دلسوخته و عاشق فرو می نشیند. خدایا! داغ درون سینه ام منتظر بارانی است که از رحمت و سخاوت تو فرو می بارد. مرا بیش از این منتظر نگذار....
-
انتظار
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 17:05
راز شکفتن گلها، دستهای سبز بارانی است که از سخاوت خورشید، بر دشت شقایقهای دلسوخته و عاشق فرو می نشیند. خدایا! داغ درون سینه ام منتظر بارانی است که از رحمت و سخاوت تو فرو می بارد. مرا بیش از این منتظر نگذار....
-
باران
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 14:46
وای باران ، باران شیشه پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 17:23
I have an affinity with Swans
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 22:10
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد. عشقها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 11:53
oh my lord last night l looked up at the stars and matched each one whit a reason why I love you l was doing great until l ran out of stars I love you so very much
-
تو می دمی و آفتاب می شود ...
شنبه 30 دیماه سال 1385 20:01
نگاه کن که غم درون سینه ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن، تمام هستیم خراب می شود. شرار ه ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن، تمام آسمان من، پر از شهاب می شود. تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای کنون مرا به زورقی ز عاجها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 21:20
می گویند شیشه ها احساس ندارند. اما وقتی روی شیشه بخار گرفته ای نوشتم: « دوستت دارم » آرام گریست....
-
تولد
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 15:13
به راز آب می اندیشم به مهربانی باران، که در ادامه ی عشق تمام هستی خود را به خاک می بخشد و خاک هیچ نمی گوید، به غیر زایش و رویش و خاک هیچ نمی گوید. سلام سمت درختان سلام خوبی خاک دوباره پنجره روبرو صدایم کرد. کسی به هیأت باران، کسی به شکل بهار، کسی که فرصت خوبی داشت نگاه کردم و دیدم در انتظار دلم کسی تولد خود را کاشت!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 12:08
درختان؛ ایستاده می میرند....
-
زندگی...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 16:05
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است ! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه! کودکان احساس! جای بازی اینجاست. زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد. *** در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه . دورها...
-
فاصله ها
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 19:32
در میان من و تو فاصله هاست. گاه می اندیشم، می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری. تو توانایی بخشش داری. دستهای تو توانایی آنرا دارند، که مرا، زندگانی بخشند. چشمهای تو به من می بخشند شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا، سطر برجسته ای از زندگی من هستی....
-
خاطرات دور
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 12:48
نیمکت کهنه ی باغ خاطرات دورش را دراولین باران زمستانی از ذهن پاک کرده است خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم... خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی...
-
من چه می دانستم...
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 17:58
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز چار فصلش همه آراستگی ست من چه میدانستم هیبت باد زمستان هست من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ میزند از سردی دی من چه میدانستم دل هرکس دل نیست قلب ها از آهن و سنگ قلب ها بی خبر از عاطفه اند
-
آوای مشرقی
شنبه 23 دیماه سال 1385 18:58
امروز ... راستی امروز چندم دیماهه. الان چند وقته که با تو حرف نزدم. چند روز بدون فکر تو، بدون یاد تو، بدون نام تو از زندگیم گذشته؟ چرا هیچی یادم نمی یاد؟ این سه سال چطوری گذشت ؟ ... یادمه روزای آخر دیماهه 82... روزای خوبی نبود. حتی روزای بدتری هم در انتظارم بود. یادته؟ همیشه زمستونا همینطور بودم. دلم که می گرفت، می...